جواب : در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه صراحتاً علم غيب را مخصوص خداوند مى داند. مثلاً در آيه شريفه اى از سوره انعام كه در نماز غفيله نيز خوانده مى شود، مى فرمايد: } وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة إِلاّ يَعْلَمُها وَلا حَبَّة فِي ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَلا رَطْب وَلا يابِس إِلاّ فِي كِتاب مُبِين{; «كليد مخازن غيب نزد خداست و كسى جز او بر آن آگاهى ندارد...»(انعام/59) علم غيبى كه شيعيان براى انبياء و اوصياء قائلند شريك بودن در صفت خدايى نيست، بلكه قسمتى از وحى و الهام است كه از جانب خداوند بر آن ها نازل شده است، و حقايق را بر آن ها كشف مى نمايد.
علم را به دو نوع ذاتى و عَرَضى تقسيم مى كنند. علم ذاتى يا علم مطلق، منحصر بفرد و مخصوص ذات اقدس پروردگار است. در حيطه عقل بشر قابل تصور نيست و بشر از آن عاجز است. لذا آنچه كه بشر مى گويد اثبات اجمالى آن است. علم عرضى نيز خود به دو قسم ديگر تقسيم مى شود: علم اكتسابى و علم لدنى. علم اكتسابى به واسطه مدرسه رفتن و آموزش ديدن به دست مى آيد، و به همان مقدارى كه زحمت مى كشيم حاصل مى گردد. علم لدنّى علمى است كه بدون تحصيل، از مبدأ فياض افاضه مى شود. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: } وَعَلَّمْناهُ مِن لَدُنّا عِلْماً{; «از نزد خود به او علم لدنّى آموختيم.»(کهف 65) بنابراين هيچ مسلمانى نمى تواند ادعا كند كه علم به غيب، جزو ذات پيغمبر و امامان است. يعنى آن ها نيز همانند خداوند، ذاتاً عالم به علم غيب هستند.بر حسب اعتقاد شيعيان، در مواقعى كه مشيت و اراده الهى تعلق گيرد و مصلحت بداند، به هر يك از مخلوقات خويش علم و قدرت عطا مى كند. اين افاضه علم، گاهى به واسطه معلم و افراد بشر و گاهى بدون واسطه آن ها صورت مى گيرد.
نوع دوم افاضه علم، به علم لدنّى و علم غيب تعبير مى شود و بدون مكتب رفتن و معلم ديدن حاصل مى شود. خداوند در سوره جن صريحاً مى فرمايد: } عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول...{; «خداوند كه عالم و داناى غيب است، احدى را بر غيب خويش آگاه نمى سازند، مگر كسانى كه از رسولان برگزيده خويش را... .»(جن/26) اين آيه صراحت كامل دارد كه برگزيدگان و رسولان، مستثناى علم غيب هستند كه خداوند به آن ها افاضه مى كند. در سوره آل عمران نيز مى فرمايد: } وَما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ{; «خداى متعال همه شما را از اسرار غيب آگاه نسازد، لكن وقتى كه مشيت الهى بر پيغمبرى تعلق گيرد او را برگزيند. پس شما به خدا و پيغمبرش بگرويد كه چون ايمان آوريد و پرهيزگار شويد، اجر عظيمى خواهيد يافت.»(ال عمران/179) اين آيه نيز صراحت دارد كه افراد برگزيده اى از جانب حق، به عنوان رسول انتخاب مى شوند و به اذن و امر پروردگار، عالم به علم غيب مى شوند. استثنايى كه در اين دو آيه وجود دارد بدين معنا است كه علم غيب جزو ذات پروردگار است ولى كسانى نيز مستثنى شده اند.
در آيات ديگرى از قرآن مجيد، اين موارد استثنا به صراحت مشخص شده است. در سوره آل عمران، حضرت عيسى به قوم خود بنى اسرائيل مى فرمايد: } وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ{; «به شما بگويم كه در خانه هايتان چه مى خوريد و چه ذخيره داريد.»(ال عمران/49)
در سوره كهف مى فرمايد: } قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما الهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ{; «اى رسول! به آن ها بگو: من نيز چون شما بشرى هستم كه به من وحى مى رسد، و جز اين نيست كه خداى شما خداى يكتا و واحدى است.»(کهف/110) آيا رسيدن وحى به پيامبران، چيزى جز افاضه علم حق تعالى به دريافت كنندگان وحى است؟ آيه ديگرى از سوره كهف صراحت دارد كه به پيغمبر، علم لدنى آموختيم: } وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً{(کهف /64) و آموزش اين علم، چيزى جز علم غيب نيست (در اينجا نيز پيغمبر مستثنى شده است). لذا چون اين استثنائات محدود و مخصوص برگزيدگان حق تعالى است، هر كس ديگرى چنين ادعايى كند، كذاب و بازيگر است. بنابراين با توجه به آيات مذكور، دريافت وحى و افاضه علم غيب به پيامبران و رسولان برگزيده خداوند اثبات مى شود.
از آنجا كه معصومين، برگزيدگان خداوند و خلفاى منصوب و منصوص رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى باشند كه خداوند به وسيله خود پيامبر، آن ها را برگزيده است، پس اين افاضه را نيز مى توان به آن ها تعميم داد. به عبارت ديگر، شيعه اعتقاد دارد همان پرده و حجابى كه در مقابل ديدگان عالميان است، كه نمى گذارد در اين عالم به جز آنچه ظاهر و نمايان است را ببيند، در مقابل ديدگان انبيا و اوصياى آن ها نيز مى باشد. به اقتضاى زمان و مكان، همان خداى عالم الغيب كه قادر به افاضه فيض مى باشد، به هر مقدار و هر وقت كه صلاح بداند و مقتضى باشد، پرده ها را از مقابل ديدگان آن ها برداشته تا پشت پرده را ببينند و از اسرار غيب خبر دهند. هر گاه هم كه صلاح نباشد، پرده مى افتد و بى خبر مى مانند. به همين جهت است كه ائمه در برخى موارد، اظهار بى اطلاعى كرده اند. عبارت «اگر از خود علم غيب مى دانستم خوبى ها و خيرات خود را زياد مى كردم»،(جواهر الكلام، ج 1، 185 ; كفاية الاثر، ص300 ; جامع البيان، ج 9، ص190 ) بدين مفهوم است كه مستقلاً از پيش خود خبرى از غيب ندارم; مگر آن كه پرده ها بالا رود، افاضه فيض گردد و حقايق مستور و پنهان بر او مكشوف گردد.
به عبارت ديگر، شيعه معتقد است كه خلفاى رسول الله(صلى الله عليه وآله) بايد مانند خود آن حضرت، عالم به ظاهر و باطن امور باشند. بلكه در جميع صفات ـ به غير از مقام نبوت و رسالت و شرايط خاصه آن مثل نزول وحى و كتاب و احكام ـ بايد مانند ايشان باشند. لازمه اين اعتقاد، وجود خليفه اى است كه خود رسول الله(صلى الله عليه وآله) از طرف خداوند منصوب نمايد، نه خليفه اى كه برگزيده جماعتى از مردم باشد ـ هر چند پيغمبر آن خليفه انتخابى را نفى و حتى كسانى چون معاويه را لعن كرده باشد.
دارا بودن علم غيب را ـ كنار رفتن پرده ها و مكشوف شدن حقايق مستور ـ براى نخستين امام و جانشين بر حق پيامبر اثبات مى كنيم و براى بقيه يازده امام بزرگوار، فقط به ذكر مصاديقى از علم الغيب خواهيم پرداخت.
.
اما در ادامه مدارکی ارائه میگردد که میتواند اثبات کننده علم غیب برای امام علی باشد :
بسياري از علماي اهل سنت نقل كردهاند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود :
أنا مدينة العلم وعلي بابها فمن أراد العلم فليأته من بابه .
المعجم الكبير ، الطبراني ، ج 11 ، ص 55 و أسد الغابة ، ابن أثير ، ج 4 ، ص22 و تاريخ بغداد ، خطيب بغدادي ، ج 3 ، ص181و الجامع الصغير ، السيوطي ، ج 1 ، ص415 و ج3 ، ص60.
من شهر علم هستم و علي در آن است ؛ پس هرکس که علم مي خواهد ، بايد از در آن وارد شود .
حاكم نيشابوري در المستدرك ، ج 3 ، ص127ـ126 اين روايت را با چندين طريق نقل و آن را تصحيح ميكند و همچنين متقي هندي در كنز العمال ، ج 13 ، ص149 نقل و به صحت آن اعتراف ميكند .
2 . علي عليه السلام تنها كسي است كه ادعا ميكند « سلوني قبل أن تفقدوني » ، نه كسي قبل از ايشان اين ادعا را كرده و نه بعد از او چنين جرأتي در كسي يافت ميشود ؛ چنانچه بسياري از علماي اهل سنت نوشتهاند :
لم يكن أحد من الصحابة يقول (سلوني) إلاّ عليّ بن أبي طالب .
المستدرك ، الحاكم ، ج3 ، ص122 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج42 ، ص 387 و المناقب ، خوارزمي ، ص 329 و فضائل الصحابة ، أحمد بن حنبل ، ج2 ، ص646، و أسد الغابة ، ابن أثير ، ج4 ، ص22 و تهذيب الأسماء واللغات ، النووي ، ج1 ، ص317 و المناقب للخوارزمي ، ص 90.
هيچ يک از صحابه نمي گفت که (هر چه ميخواهيد) از من بپرسيد مگر علي بن ابي طالب (اشاره به روايت امير مومنان که مي فرمودند از من هرچه مي خواهيد بپرسيد قبل از اينکه من را از دست بدهيد(
3 . از ابن عباس نقل شده كه وي ميگفت :
والله لقد أعطى على ابن أبي طالب تسعة أعشار العلم وأيم الله لقد شارككم في العشر العاشر .
الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1104 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 22 و سبل الهدى والرشاد - الصالحي الشامي - ج 11 - ص 289 و ينابيع المودة لذوي القربى - القندوزي - ج 1 - ص 213 و تفسير الثعالبي ، ج ، ص52 و تهذيب الأسماء واللغات ، ج1 ، ص317 .
قسم به خدا به علي بن ابي طالب نُه دهم علم داده شده بود و قسم به خداوند که او در يک دهم باقي با شما شريک است .
اما برخى از وقايعى كه معصومين از آينده خبر داده اند براى نمونه در زير آورده مى شود.
1 . ابن ابى الحديد معتزلى در جلد اول شرح نهج البلاغه از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه به على(عليه السلام) فرمود: «به زودى بعد از من با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ مى كنى.»(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 130; عوامل اللئالى، ج 4، ص 87; الغدير، ج 10، ص 47; )مورخين در تاريخ ثبت نموده اند كه بعد از حدود سى سال، امام على با ناكثين (اهل جمل، به اغواى طلحه و زبير و به رهبرى عايشه)، قاسطين (اتباع معاويه و عمرو عاص در واقعه صفين) و مارقين (خوارج نهروان) جنگيد.
2 . در شرح مواقف، ماجراى عهدنامه مامون خليفه عباسى و امام هشتم را نوشته كه پس از آن كه مامون با زور و تهديد، امام رضا(عليه السلام) را مجبور به قبول ولايتعهدى خود نمود، عهدنامه اى نوشت و آن را براى امضا نزد امام رضا(عليه السلام) بردند. امام شرحى بدين مضمون بر آن نوشت: «... به درستى كه او مرا به ولايت عهدى و امارت بزرگ مسلمين منصوب كرد. اگر بعد از او زنده بمانم كه جفر جامعه دلالت بر خلاف آن دارد (يعنى بعد از او زنده نخواهم بود) نمى دانم كه تحولات روزگار نسبت به من و شما چگونه خواهد بود (يعنى مى دانم). حكم از آن خدا است كه به حق بين افراد داورى خواهد كرد. او بهترين جدا كننده حق و باطل است (خير الفاصلين).» سپس امام رضا(عليه السلام) عهدنامه را امضا نمود.
3 . ابن ابى الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده است: شخصى در مسجد از جا برخاست و از اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرسيد: بگو ببينم كه در هر طرف سر و صورت من چقدر مو وجود دارد؟ حضرت فرمود: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مرا خبر داده است كه در پاى هر موى سر تو، ملكى است كه تو را لعنت مى كند و در پاى هر موى صورت تو شيطانى است كه تو را مى فريبد. در خانه تو گوساله اى است كه پسر پيغمبر را خواهد كشت. سؤال كننده، انس نخعى بود كه در آن هنگام فرزندش «سنان» كودكى بود كه در خانه بازى مى كرد و در سال 61 هجرى قاتل حسين بن على(عليه السلام) بود. برخى نيز گفته اند كه سؤال كننده سعد بن ابىوقاص(شاید در دو مجلس چنین سوالی پرسیده شده باشد) بوده و پسرش عمر بوده كه فرمانده لشكر كربلا شد و امام حسين(عليه السلام)را شهيد كرد.
4 . امام احمد حنبل در مسند و ابن ابى الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده اند: روزى امام على(عليه السلام) در دوران خلافت ظاهرى اش در مسجد كوفه نشسته بود و اصحاب، دور ايشان را گرفته بودند. شخصى گفت خالد بن وليد عويطه در وادى القربى از دنيا رفته است. حضرت فرمود: «او نمرده است و نخواهد مرد تا آن كه سردار لشكر گمراهى و ضلالت شود و علمدار او حبيب عمار خواهد بود.» جوانى از ميان جمعيت صدا زد يا على! منم حبيب بن عمار، كه از دوستان واقعى و صميمى شما مى باشم. حضرت فرمود: «دروغ نگفته و نخواهم گفت. زمانى را مى بينم كه خالد، سردار لشكر گمراهان است و تو علمدار او هستى. سپس امام اشاره به باب الفيل نموده و گفت: از اين در وارد مسجد مى شوى و پرده پرچم تو به در مسجد گير كرده و پاره خواهد شد.» سال ها از اين موضوع گذشت و در زمان خلافت يزيد، عبيدالله زياد والى كوفه شد. لشكر بزرگى را به جنگ و مقابله با امام حسين(عليه السلام) فرستاد. اكثر همان مردمى كه آن روز در اطراف على(عليه السلام) نشسته بودند و اين خبر را شنيده بودند، در مسجد حاضر بودند كه صداى هلهله و هياهوى لشكريان بلند شد. خالد بن وليد عويطه، سردار لشكر گمراهى و ضلالت كه عزم كربلا و جنگ با پسر پيغمبر را داشت، براى مانور و نمايش از باب الفيل وارد مسجد شد. به هنگام ورود علمدار او، كه حبيب بن عمار بوده، پرده پرچم او به در مسجد گرفت و پاره شد. آنگاه منافقين به حقيقت علم و صداقت اميرالمؤمنين(عليه السلام) پى بردند.
5 . تمامى نهج البلاغه حكايت از اخبارى مثل غلبه مغول ها، سلطنت چنگيزخان، حالات خلفاى جور و طرز رفتار با شيعيان را پيش بينى نموده كه همه آن ها در صفحات 208 تا 211 جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مفصلاً بيان شده است.
6 . على(عليه السلام) به اهل كوفه خبر داد كه به زودى معاويه بر آن ها چيره شده و آن ها را به سب و لعن اميرالمؤمنين وادار مى كند. پس از شهادت امام على(عليه السلام)، معاويه بر كوفه مستولى شدو مردم را به سب و لعن اميرالمؤمنين(عليه السلام) و تبرى جستن از ايشان امر مى كرد. اين كار تا هشتاد سال ادامه داشت و حتى در خطبه هاى نماز و منابر، ايشان را سب كرده و لعنت مى فرستادند. تا اين كه در زمان خلافت عمر بن عبد العزيز، اين عمل قبيح ممنوع شد.
7 . قبل از وقوع جنگ نهروان كه با خوارج اتفاق افتاد، امام خبر قتل تزمله، رئيس فرقه خوارج كه معروف به ذوالثديه بود را داد. ايشان فرمودند: كه در اين جنگ بيش از ده نفر نجات پيدا نمى كنند و بيش از ده نفر از مسلمانان كشته نمى شود. بعدها تمامى فرمايشات ايشان عيناً به وقوع پيوست.
8 . ابن اثير در جلد چهارم اسد الغابة نقل نموده: زمانى كه عبد الرحمن بن ملجم مرادى به حضور امام على(عليه السلام) رسيد در حضور اصحاب، زبان به مدح آن حضرت گشود و با زبان شعر گفت: خداوند تو را به امامت خلق برگزيده، و تو برى و خالص از عيب و نقصى، تو صاحب جود و سخايى و.... جميع اصحاب از كثرت علاقه ابن ملجم به امام على(عليه السلام) و نيز از زبان شيواى او متعجب شده و انگشت حيرت به دهان گرفتند. ولى امام در پاسخ وى و با زبان شعر گفت: من تو را نصيحت مى كنم كه علناً و آشكارا از دوستان من باشى حال آن كه از دشمنان من باشى. من زندگانى تو را مى خواهم و تو مرگ و كشتن مرا مى خواهى. تو اى غدّار ظاهر دوست، از قبيله مرادى هستى. عبد الرحمن گفت: مثل اين كه اسم مرا شنيده اى و از من خوشتان نمى آيد. امام گفت: نه، به وضوح و آشكارا مى بينم كه تو قاتل منى و محاسنم را به خون سرم خضاب خواهى كرد. ابن ملجم گفت: اگر چنين است پس دستور دهيد تا مرا به قتل برسانند. حضار نيز چنين تقاضايى را نمودند. امام در پاسخ گفت: دينم اجازه قصاص قبل از جنايت را به من نمى دهد.
9 ـ فخر الدين طريحى نجفى در كتاب معروف «مجمع البحرين» كه بيش از سيصد سال پيش تاليف شده است درباره لغت «كوكب» از اميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين نقل مى كند: «اين ستارگان كه در آسمانند، شهرهايى هستند مثل شهرهاى روى زمين.»(مجمع البحرين، ج 4، ص59 ; مستدرك البحار، ج 9، ص20 )
10 ـ نقل كرده اند: وقتى ريحانه رسول الله امام حسين(عليه السلام) به دنيا آمد، مردم گروه گروه بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) وارد مى شدند و به آن حضرت تبريك مى گفتند. شخصى در ميان جمعيت به ايشان گفت: يا رسول الله! امروز از امام على(عليه السلام) امر عجيبى ديدم. وقتى خواستيم براى تبريك خدمتتان برسيم، على(عليه السلام) ما را منع كرد و گفت: يكصد و بيست هزار فرشته از آسمان نازل شده اند و در حضور پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى باشند. ما متعجب شديم كه على(عليه السلام) چگونه از شمار اين فرشتگان آگاه است. آيا شما به ايشان چيزى فرموده ايد؟ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تبسمى نموده، از على(عليه السلام) پرسيد: چگونه تعداد فرشتگان را شمردى؟ حضرت فرمود: ملائكى كه بر شما وارد مى شدند و سلام مى كردند، هر كدام با زبانى و لغتى با شما صحبت مى كردند. من آن لغت ها را شمردم و ديدم كه با يكصد و بيست هزار لغت با شما صحبت كرده اند، پس آمار فرشتگان را دريافتم. آنگاه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خداوند علم و حلم تو را زياد كند يا اباالحسن.»مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص331 ; بحار الانوار، ج 40، ص171 (
خوب این بود یک مقدمه در مورد علم غیب ؛ حال دوستان عزیز اجازه دهید کمی در مورد علم غیب بزرگان اهل سنت سخن بگوییم :
علم غیب ابوبکر : ابوبکر قبل از مرگ به عائشه گفت : فرزندي که در شکم همسر من است دختر است براي او سهم الارث کنار بگذاريد!!! و اين در حالي بود که عائشه حتي از حامله بودن همسر ديگر ابوبکر خبر نداشت !!!(يعني آثار حمل براي او نيامده بود(
فإنما هو مال الوارث وهما أخواك وأختاك قالت قلت هذا أخواي فمن أختاي قال ذات بطن ابنة خارجة فإني أظنها جارية
الطبقات الكبرى ج 3 ص 194 - أنساب الأشراف ج 3 ص 318 - كرامات الأولياء ج 1 ص 117 - الحاوي الكبير ج 7 ص 535 و...
اين کرامت را براي ابوبکر اثبات مي کنند اما براي رسول خدا (ص) چون به ضرر ايشان تمام مي شود قبول نمي کنند .
بررسی نمونه ای دیگر
شيخ عبدالرحمن صفوري، ازعلماي شافعي است و شخصيتي برجسته است، كتابي دارد به نام نزهة المجالس، كه در ج2، ص184 مي گويد:
يك روز يك خانمي آمد پيش نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و عرض كرد كه من ديشب خوابي ديدم وحشتناك: ديدم در حياتمان يك درخت تنومند خرما هست و شكست و اين افتاد در دامن من، همسرم هم در سفر است و من نگرانم. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: تسليت مي گويم، همسرت در سفر از دنيا خواهد رفت و تو بيوه خواهي شد. اين زن هم نالان و گريان آمد بيرون و در بين راه، جناب ابوبكر را ديد. مي گويد به او نگفتم كه به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خوابم را تعريف كردم، گفتم جناب ابوبكر، همچنين خوابي ديدم. ايشان فرمود: امشب شوهرت به خانه تو خواهد آمد و با تو همبستر خواهد شد. زن آمد خانه و فكر كرد و سخن رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را با سخن ابوبكر مقايسه كرد. يك موقع ديد در مي زنند و درب را باز كرد و ديد كه شوهرش است. مي گويد فردا رفتم خدمت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و گفتم شما در مورد خواب من اينگونه گفتيد و ابوبكر اينگونه گفتند. جبرئيل نازل شد و گفت اي محمد! آنچه كه گفته بودي كه او كشته مي شود، حق بود و ايشان مرده بود، ولي وقتي جناب ابوبكر به آن زن گفت كه شما با شوهرت در رختخواب خواهيد خوابيد و خداوند هم حيا كرد كه سخن ابوبكر دروغ از آب درآيد، چون او صديق است و خداوند هم شوهرت را زنده كرده به احترام ابوبكر.
زنده باد بر این تفکرات که برای بالا بردن ابوبکر حاضرند مقام پیامبر را اینگونه پایین اورند.
علم غیب عمر : علم غیب عمر در گپهای او با جبرئیل خلاصه میشود
أبوهريره گويد كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : به درستي كه پيش از شما در ميان بني اسرائيل كساني بودند كه با ملائكه سخن ميگفتند ؛ با اين كه پيامبر نبودند ، اگر در امت من چنين كسي باشد ، آن شخص عمر بن الخطاب است .
صحيح البخاري - البخاري - ج 4 - ص 200 .
قسطلاني ، عالم معروف اهل سنت در شرح اين روايت مينويسد :
اين كه پيامبر اسلام فرمود : " فإن يكن = اگر باشد " براي اين نيست كه بگويد عمر با ملائكه صحبت نميكرده ؛ بلكه تأكيد ميكند كه او حتماً اين چنين بوده است . مثل اين كه شخصي بگويد : اگر من دوستي داشتم ، فلاني بود كه در اين صورت مراد وي اين است كه اين شخص بهترين دوست من است نه اين كه من دوستي ندارم .
إرشاد الساري شرح صحيح البخاري ، ج6 ، ص 99 .
ونيز وقتي ثابت شود كه در امتهاي گذشته چنين چيزي ديده شده ، در امت اسلامي كه از امتهاي ديگر برتر است ، به طريق اولي يافت خواهد شد .
از اين گذشته ، برخي از علماي اهل سنت تصريح كردهاند كه عمر با ملائكه گفتگو ميكرد . ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق و متقي هندي در كنز العمال مينويسند :
شعبي گفته است كه هر امتي محدَّث (كسي كه با ملائكه صحبت ميكند) داشته است و محدث اين امت عمر بن الخطاب است .
تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 95 و كنز العمال - المتقي الهندي - ج 12 - ص 600 .
حال یکی از مصادیق معروف علم غیب عمر را بیان میکنیم :
جناب عمر بن خطاب در مدينه مشغول خواندن خطبه نماز جمعه و آيات قرآن را مي خواند؛ يك دفعه سه مرتبه گفت: «يا ساريه الجبل»، همه ماندند كه چه اتفاقي افتاده؛ بعد از نماز از او پرسيدند كه چه شد وسط خطبه اين چنين گفتي؟ گفت: در حين خطبه خواندن، يك نگاهي كردم به ملكوت زمين و زمان، ديدم لشكري كه براي فتح نهاوند فرستاديم، دشمنان از 4 طرف مي خواهند محاصره كنند و آنها را از بين ببرند، فرمانده شان آقاي ساريه بود، او را صدا زدم كه بيائيد به طرف كوه و از يك طرف با دشمن بجنگيد، تا آنها از 4 طرف حمله نكنند؛ آنها هم آمدند به سمت كوه و جنگيدند. بعد از 3 ماه كه لشكر آمد به مدينه، سؤال كرديم كه آيا اين قضيه را شما هم ديديد؟ گفتند: بله، در فلان روز در بيابان نهاوند بوديم كه صداي آقاي عمر در فضا طنين انداز شد و همه لشكر هم صداي او را شنيدند و او از مدينه صدا زد: «يا ساري الجبل»، و اگر صداي عمر نبود، همه از بين رفته بوديم و اين پيروزي هم نصيب اسلام نمي شد.
اين قضيه، از قطعيات عقائد أهل سنت است؛ حتي ابن تيميه حراني، كه شيعه را بخاطر اينكه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را، با خبر از حوادث آينده مي داند، مشرك و كافر مي داند، خودش اين قضيه را به عنوان يك امر مسلم، در كتاب دقائق التفسير، ج2، ص140 آورده است.
البداية و النهاية ابن كثير، ج7، ص97 - المغني ابن قدامه، ج10، ص552 - تاريخ دمشق ابن عساكر، ج44، ص336 - تفسير فخر رازي، ج21، ص87
علم غیب ابن تیمیه : ابن قيم جوزيه شاگرد ابن تيميه كتابي دارد به نام مدارج السالكين كه از كتاب هاي معتبر و قطعي وهابيت است، در آن مي گويد:
من بارها ديده ام كه آقاي ابن تيميه، بارها از غيب خبر مي داد. ايشان يكبار گفت كه: وقتي مغول به طرف شام حمله مي كند، يقين بدانيد كه اينها شكست مي خوردند و لشكر اسلام پيروز مي شود. حتي يكدفعه، 70 بار خدا را قسم خورد كه لشكر مغول شكست مي خورد. بعضي اعتراض كردند كه آقاي ابن تيميه، آينده را جز خدا نمي داند، شما 70 بار قسم مي خوريد؟! لااقل بگو إن شاء الله، گفت: نمي گويم، گفتند: از كجا مي داني؟ گفت: در لوح محفوظ نگاه كردم و ديدم كه نوشته شده كه قوم تاتار شكست مي خورد.
مدارج السالكين، ج2، ص489
اين اصلا غلو نيست، چون جناب ابن تيميه به مرحله اي از عبوديت رسيده كه مي تواند لوح محفوظ را هم قرائت بفرمايد.
همچنين در ص 490 همين كتاب مي گويد:
آقاي ابن تيميه بارها به من مي فرمودند: مردم كه پيش من مي آيند، من باطن آنها را مي بينم، بعضي ها چنين اند و بعضي ها چنان؛ ولي دهانم بسته شده:
هر كه را اسرار حق آموختند
قفل كردند و دهانش دوختند
و نمي توانم آنها را بازگو كنم.
مدارج السالكين، ج2، ص490
باز هم از اين بالاتر، كه ابن قيم جوري مي گويد يك چيزهائي را خودم تجربه دارم و قضايائي را خودم با ابن تيميه دارم:
و أخبري غير مرة بأمور باطنة تختص بي.
چندين بار ابن تيميه از آينده من خبر داد، بطوري كه يك مورد هم خلاف نديدم.
پس نتیجه میگیریم که علم غيب ائمه (عليهم السلام) به نظر برادران اهل سنت، كفر وشرك است اما اگر آقاي ابن تيميه، علم غيب بگويد، ايرادي ندارد ؟؟!!!؟؟؟
برگرفته از کتاب شبهای پیشاور
:: موضوعات مرتبط:
دانستنیها ,
,
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9